تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 32193
بازدید دیروز : 32300
بازدید هفته : 66564
بازدید ماه : 64493
بازدید کل : 1673691
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 9 / 4 / 1396

عکس و تصویر

مناظره هشام بن حکم با عمرو بن عبید

در کتاب کافی[6] در کتاب الحجه مرحوم کلینی از علی بن ابراهیم از پدرش از حسن بن ابراهیم از یونس بن یعقوب روایت می کند که : در نزد حضرت امام جعفر صادق علیه السلام جماعتی از اصحاب بودند که از آنجمله حمران بن اعین و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و طیار و جماعتی که در میان آنان جوانی برومند بنام هشام بن حکم[7] بود .

حضرت به هشام بن حکم فرمودندای هشام!آیا خبر می دهی به ما از آن مناظره و مکالمه ای که بین تو و بین عمرو بن عبید واقع شد ؟

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 28 / 10 / 1395

Image result for ‫مناظره هشام بن حکم با عمرو بن عبید‬‎

در کتاب کافی[6] در کتاب الحجه مرحوم کلینی از علی بن ابراهیم از پدرش از حسن بن ابراهیم از یونس بن یعقوب روایت می کند

که : در نزد حضرت امام جعفر صادق علیه السلام جماعتی از اصحاب بودند که از آنجمله حمران بن اعین و محمد بن نعمان و هشام

بن سالم و طیار و جماعتی که در میان آنان جوانی برومند بنام هشام بن حکم[7] بود .

حضرت به هشام بن حکم فرمودندای هشام!آیا خبر می دهی به ما از آن مناظره و مکالمه ای که بین تو و بین عمرو بن عبید واقع شد ؟

هشام گفت : یابن رسول الله مقام و منزلت تو بالاتر از آنست که من در مقابل شما لب بگشایم ، و مناظره خود را باز گویم ، من از شما حیا می کنم

 

و در پیشگاه شما زبان من قادر به حرکت و سخن گفتن نیست .

حضرت فرمودند : زمانیکه شما را به کاری امر نمودیم باید بجا آورید!

هشام در این حال لب به سخن گشود و گفت داستان عمرو بن عبید و جلوس او در مسجد بصره و گفتگوی او با مردم به من گوشزد

شد ، و بر من بسیار ناگوار آمد ، برای ملاقات و مناظره با او حرکت نموده و به بصره وارد شدم .

روز جمعه بود به مسجد بصره درآمدم دیدم که حلقه وسیعی از جماعت مردم مجتمعند و در میان آنان عمرو بن عبید مشغول سخن گفتن است ، مردم سئوال می کنند و او جواب می گوید .

عمرو بن عبید یک شمله سیاهی از پشم بر کمر خود بسته و شمله دیگری را ردای خود نموده و سخت مشغول گفتگوست .

من از مردم تقاضا نمودم که راهی برای من باز کنند ، تا خود را بدو رسانم ، مردم راه دادند ، من از میان انبوه جمعیت عبور نموده در آخر آنان نزدیک عمرو بن عبید دو زانو به زمین نشستم ، سپس گفتم : ای مرد دانشمند!من مردی هستم غریب ، مرا رخصت می دهی سئوالی بنمایم ؟ گفت بلی

گفتم : آیا چشم داری ؟

گفت : ای فرزند این چه سئوالی است ؟ تو می بینی من چشم دارم دیگر چگونه از آن سئوال می کنی ؟

موضوعات مرتبط: امام شناسی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی